دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

دردانه مادر

تمشک به دریا می رود

دردانه ام سلام هفته قبل ذغال اخته بودی اما این هفته بابا تمشک صدات میکنه. هر هفته که بزرگ میشی اسمت عوض میشه عزیزم. تمشک من پنج شنبه دومین سفرت رو رفتی. سه نفری رفتیم بندر انزلی. برای اولین بار دریا رو دیدی. احساس کردم که خیلی دوست داشتی. کلی سه نفری عکس انداختیم. تو خوب فیگور می گرفتی ها کلک.... یکم موقع رفتن، جاده طارم اذیتت کرد اما خدا رو شکر خوب شدی گلم. امیدوارم به زودی بیای تو بغلم، اونوقت با هم بریم سفر. وای خدای من یعنی میشه.................... ...
23 فروردين 1393

قلب کوچک دردانه

سلام عزیزم دردانه من چند روزه خیلی فعال شدی و باعث میشی من یهو ساعت 3 شب برم تو یخچال. یه روز ساعت 5 صبح بابایی در حال خوردن دستگیرمون کرد. راستی می دونی چقدر شیطونی؟ دیروز آب پرتقال بابا رو خوردی!!!!! دردانه عزیزم اولین روز بعد از تعطیلات یعنی 16 فروردین بردمت دکتر گفت قلب خوشگلت داره منظم می زنه. کلی خوشحال شدیم. مخصوصا بابایی. خیلی ذوق کرد. به خاطر وجودت خدا رو شکر می کنم عزیز دلم. دیگه الان همه می دونن که تو اومدی تو دل من. طاقت نیاوردم که نگم. فقط میگم دوستت دارم. ...
19 فروردين 1393
1